مصاحبه با آقای صادق نوردی

ساخت و تولید‌ ویلچرهای آویتا، جدا از فرصت خلق ارزش و کسب‌وکاری که برای ما داشته، باعث شده که بتوانیم شانس آشنا شدن با انسان‌هایی رو داشته باشیم که هر کدام برای خودشان داستان منحصر به فردی دارند و صحبت‌های آن‌ها می‌تواند دیدگاه ما را در مورد بخش‌هایی از زندگی دست‌خوش تغییر دهد. تلاش می‌کنیم تا در این بخش از سایت، خلاصه صحبت‌هایشان را بشنویم و در بین روز مرگی‌هایمان به آن فکر کنیم.

در اولین گفت‌وگو، سراغ صادق، پسر پرشور ملایری رفتیم و سعی کردیم تا داستان او را بشنویم. در ادامه پرسش‌های ما و پاسخ‌های صادق را خواهید خواند. به خاطر سبک گفت‌وگو، متن به صورت محاوره‌ای نوشته شده است.

 

 

-سلام آقا صادق! لطفا یک معرفی از خودت داشته باش. کجا هستی، چه می‌کنی؟ خلاصه از خودت بگو!

من صادق نوردی متولد مرداد ماه سال 1378 هستم. این روزها مشغول به تحصیل در رشته مهندسی عمران دانشگاه شهرمونم و به خاطر کرونا، فعلا کنار خانواده دانشگاه رو می‌گذرونم.

 

-از تفریحاتت برای ما بگو! اوقات فراغتت رو چه جوری می‌گذرونی؟

تفریحات؟ راستش من انیمیشن خیلی دوست دارم و خب بخشی از تفریحاتم تماشا کردنه انیمیشنه. کلا بیرون رفتن و گشتن با رفقا هم که جای خودش رو داره و اگر فیلم و سریال خوبی رو پیدا کنم از دیدنش دریغ نمی‌کنم.

 

-از ویلچر کربنی ما راضی هستید یا خیر ؟

راستش تقریبا مشکلی باهاش ندارم و ازش راضی بودم. فقط یک مشکل هست که توی صندوق عقب پرشیای ما جا نمیشه و اگر بخوایم داخل صندوق بذاریم، در صندوق باز میمونه. البته با جداشدن چرخ‌هاش روی صندلی کمک‌راننده یا صندلی عقب جا میشه و مشکلی نداره. خلاصه که راضیم.

 

-آقا صادق اگر اشکالی نداره، میخواستیم ازت در مورد ماجرایی که اتفاق افتاد بپرسیم. این که چی شد که اینجوری شد؟

راستش من پارکور کار بودم و خیلی هم روزهای خوبی توی این ورزش داشتم و کم کم به مربی‌گری نزدیک می‌شدم. اما یه روز سر یه حرکت خاص زمین خوردم و بدنم آسیب دید. با این که روی تشک باشگاه فرود اومدم اما دشک نتوست کامل جلوی آسیب رو بگیره. تمام اون لحظه‌ها هنوز یادم هست. موقعی که اومدن بالا سرم، آمبولانس اومد و تا لحظه‌ای که به اتاق عمل رسیدم به‌هوش بودم. یه جورایی می‌تونم یه کتاب در مورد اون لحظه‌ها بنویسم.

 

-بین افرادی که چنین تجربه‌ای تو زندگیشون داشتن، تقریبا یه خاطره مشترک وجود داره که تا مدت‌ها کنار اومدن با این قضیه براشون سخته و برگشتن به روند عادی زندگی دور از ذهنشونه. درباره تو چطور بود و این که چی بیشتر از همه کمک کرد تا این دوران عبور کنی؟

 

خب من تا چند وقت بعد از عمل جراحی نمیتونستم حتی بشینم و چندماهی زمان برد تا از نظر جسمی به شرایط پایدار برسم و واقعا روزهای سختی بود. توی این شرایط همراهی خانواده، همدلی رفقا، گذر زمان همه اینا کمک من، برای بهتر شدن شرایطم بودن اما به نظرم مهم‌تر از همه، اراده خودم بود. به خودم آمدم و گفتم دیدم خیلی دارم از زندگی عقب می‌مونم. با خودم فکر می‌کردم که از کجا باید شروع کنم، چیکار باید کنم. که همین فکرا هم‌زمان شد با پیشنهاد یکی از آشناهامون. پیشنهاد این بود که من سال چهارم دبیرستان رو ادامه بدم و شروع به خوندن برای کنکور کنم. اون آشنا هم کنار من به من کمک کنه. این پیشنهاد هم مزید علت شد که من پرقدرت‌تر شروع کنم. در کنکور شرکت کردم و قاعدتا فقط می‌تونستم شهر خودمون رو برای ادامه تحصیل انتخاب کنم. مهندسی عمران دانشگاه شهرمون قبول شدم و خدا رو شکر راضی هم هستم. این روزها ریاضی پایه هم تدرس می‌کنم و خب این‌ها کنار هم قرار گرفت تا من در این شرایط فعلی باشم.

 

 

-اینجوری که به نظر می‌رسه. گاها آدما رفتار اشتباهی دارن. به خصوص این که چون تجربه نزدیکی ندارن بی‌اطلاع هستن و به همین خاطر دچار خطاهای اذیت‌کننده‌ای میشن. چیز خاصی در بقیه بود که اذیت‌کننده باشه؟

 

راستش توضیح دادنش سخته. دقیقا نمیشه توضیح داد. نمیدونم فقط من این حس رو داشتم یا همه تجربه مشابه من رو داشتن. میدونی انگاری دست خود آدما نیست. اطرافیان نگاهشون یه جور خاصی میشه. نمیخوان این تغییر رو جزئی از من بدونن و مدام در نگاهشون تلقین میکنن که تو با بقیه فرق داری. البته تو این چندسال دیگه برام عادی شده.

یه مورد دیگه این بود که گاها بین دوستام شروع می‌کردن به سرزنش کردن و یا حتی اگر نمی‌گفتن با نگاهشون سرزنش می‌کردن که چرا چنین بلایی سر خودت آوردی و یا از اون طرف ترحم افراطی می‌کردن. و راستش ترحم از سمت بقیه هم مدام میخواد به یاد تو بیاره که تو عادی نیستی و این تجربه‌ها واقعا برای من سخت بود.

البته که همونجور که گفتم خانواده و رفیق‌هام کنارم بودن و کمکم می‌کردن که این مسائل رو نایده بگیرم.

 

-آقا صادق، آیا توصیه به کسایی که تجربه مشابه داشتن ولی هنوز نتونستن به زندگی عادی خودشون برگردن داری؟ این که چیکار کنن که راحت‌تر عبور کنن؟

والا خیلی به این قضیه فکر کردم و اتفاقا یه بار از من خواستن که با یکی که تجربه مشابه من رو داشته و به شدت از لحاظ روحی ناآرامه، صحبت کنم. واقعا سعی کردم. سعی کردم روحیاتش رو بشناسم. مطابق احساساتش باهاش رفتار کنم. اما نشد که کمکش کنم. شخصا تجربه من این بود که همه چی به خود فرد بستگی داره. اگه خودش بخواد، واقعا میتونه از این مرحله عبور کنه. اما اگر نخواد، اتفاقی نمیفته. شرایط واقعا سختیه و تا آدم توی این شرایط نباشه نمیتونه درک کنه. امیدوارم هیچ‌وقت تجربش نکنید.

 

-حرفی هست که به نظرت آدما ندونن و دوست داشته باشی بشنون؟

کلا به نظرم اگر آدم‌ها در رفتارهاشون بتونن خودشون رو جای طرف مقابل بذارن، خیلی خوب میشه. اینجوری به نظرم خیلی از مشکل‌های بین آدم‌ها کمتر میشه.

 

 

-آقا صادق خیلی ممنون از وقتی که گذاشتی. امیدوارم همیشه مثل الان، پرانرژی باشی.

 

برچسب ها: بدون برچسب

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *